Thursday, February 27, 2014

دل نوشته ها



شوق رفتن داشتی 
رفـــــتــی 
رفتن کارت شد 
ار همه جدا افتادی 
از تنهایی پوسیدی 
غصه خوردن هنرت شد 
پرواز را آموختی 
پرواز کردی 
آسمان هم مال تو شد 
باریکتر ازاین راه نبود 
تصمیمت را گرفته بودی 
آب باریکه دلخوشیت شد 
از تاریکی ترسیدی 
از تاریکی ترساندنت 
خوابهایت همه کابوس شد 
چشمانت را بستی ندیدی 
سکوت کردی
کمی خندیدی 
رفــــتـــــــــــی ...............
جای پایت بر عشــــــق تو دوست داشـتـــن نمی دانستی .



خیره به روبرو 
میرفتیم در کنار هم 
فارغ از یکدیگر 
رویاهای سبز یاد آور شوند 
دوران کودکمیان را با باد 
رقص کنان 
خیره به روبرو میروم 
اما بی تو 
با جای پای تو 
بر روی شنها 



اشک
کوچه به کوچه اشک 
تنها و شکسته اشک 
گذشته اشک، حال اشک، آینده اشک 
خسته شدی ای اشک 
غریب شدی ای اشک 
تحقیر شدی ای اشک 
بازنده شدی ای اشک 
افتادی ای اشک 
 خسته شدی ای اشـــک
فراموش شدی ای اشک 
هر چه بود و هست، شدی ای اشک 
غصه نخور ای اشک 
ما همه مثل همیم ای اشک 

............................................................................ 

نفس من با همۀ خستگی هاش 
دل من با همۀ دلتنگی هاش 
سر من با همۀ سرگیجه هاش 
تن من با همۀ تکه تکه هاش
  فریاد من با همۀ بی صدایی هاش
قلب من با همۀ تپش هاش 
فکر من با همۀ توهم هاش 
دست من با همۀ خالی هاش 
شعر من با همۀ بی معنی هاش 
عشــــق من با همۀ خوبی هاش 
با مــــــنــــــــبمـــــــــــون 
......................................................................................